تعریض (ادبیات فارسی)تعریض در لغت عرب از ریشهی عرضالشیئ به معنای آشکار کردن است. ۱ - تعریض۱.۱ - معنای لغویتعریض در لغت عرب از ریشهی عرضالشیئ به معنای آشکار کردن است؛ اما در باب تفعیل معنای ضد ریشه را مییابد و به دو مفهوم پنهان کردن و پوشیدن و آشکار نگفتن است؛ چون یکی از کارکردهای باب تفعیل، تبدیل کلمه به ضد معنای ریشه است. ۱.۲ - معنای اصطلاحیو در اصطلاح، آوردن سخن بهگونهای است که معنای اولیهی آن مورد نظر نباشد؛ بلکه معنای ثانوی و عمیقتر آن که گوینده نمیخواهد مستقیم بگوید، در نظر است. نویسنده یا شاعر به دلایل بسیار نمیخواهد موضوع و مطلب را مستقیم به مخاطب بگوید، بنابراین کلام را به گونهای میآورد تا در عین گفتن مطلب، صریح حرف خود را نزده باشد. ۲ - توضیحتعریض، در واقع نوعی کنایه است؛ اما کنایهای که معنای اولیه مراد گوینده نیست حتی اگر درست هم باشد. [۱]
بدیع نو، محبتی، مهدی؛ تهران، سخن، ۱۳۸۰، چ اول، ص ۱۰۰.
به بیانی دیگر تعریض، کنایهیی خصوصی است که بین دو نفر رد و بدل میشود و معمولا برای دیگران چندان آشکار نیست یا اساسا در نظر دیگران تعریض محسوب نمیشود. این نوع کنایه، جمله یا عبارتی است که به شکل هشدار یا نکوهش و مسخره کردن باشد، و ازاینرو مخاطب را آزرده میکند و در عرف میگویند: «فلانی به فلانی گوشه زد». [۲]
بیان و بدیع، شمیسا، سیروس؛ تهران، فردوس، چ دوم، ص ۹۸.
۳ - نمونههای تعریضنمونههای تعریض، بسیار فراوان است و در حقیقت میتوان گفت که حد و حدودی ندارد. ۳.۱ - اولگاهی یک جملهی اخباری که در حکم یک اصل اخلاقی است، ممکن است در مورد کسی تعریض باشد، اما برای دیگران جنبهی ارشادی داشته باشد؛ مثلا این جمله: « مسلمان کسی است که مسلمانان دیگر، از دست و زبان او در امان باشند» که این خود، یک شعار اخلاقی است، اما اگر در میان مخاطبان، شخصی موذی و آزارپیشه باشد، آن را تعریضی به خود تلقی میکند. همچنین اگر به کسی که تقاضای شما را در کمک، رد کرده باشد بگویید: دوست آن باشد که گیرد دست دوست ••• در پریشان حالی و درماندگی به او گوشه زدهاید. پس، گاهی اوقات ممکن است تعریض جنبهی خصوصی داشته باشد. ۳.۲ - دومدر ادبیات قدیم ما، گاهی بدون اینکه اسم خاصی را ذکر کنند، از اعمال و صفات نکوهیده او سخن میگویند و ممکن است که شخص خاصی را در نظر داشتهاند: صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد ••• بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد (حافظ) در این بیت، بعید نیست که مراد از صوفی، شخص خاصی بوده باشد. ۳.۳ - سومنوعی از تعریض این است که، عکس، اعمال یا صفات کسی را ذکر کنیم و در این صورت تعریض به طنز و سخره نزدیکتر میشود؛ مثلا دربارهی کودکی که در درس تنبل است بگوییم: او همیشه شاگرد اول است. یا به ظالمی، عادل بگوییم. [۳]
بیان، شمیسا، سیروس؛ تهران، مجید و فردوس، ۱۳۷۱، چ دوم، ص ۲۴۳.
نمونهای دیگر از سعدی، برای کسی که از دیگران به بدی یاد میکند بخوانند: بزرگش نخوانند اهل خرد ••• که نام بزرگان به زشتی برد یعنی نباید نام بزرگان را به زشتی بر زبان آورد. تعریض در واقع برای گوشه زدن و آگاه کردن مخاطب است. [۴]
بلاغت، محمدی، محمدحسین؛ تهران، زوار، ۱۳۸۷، چ اول، ص ۱۱۵.
۳.۴ - چهارمدر مواقعی دیگر هنگامی که، دوستی دروغین و دورویی که تنها در شادمانی و آسایش یار است و در رنج و اندوه غمگسار نیست، همآواز با سعدی بگوییم: دوست مشمار آنکه در نعمت زند ••• لاف یاری و برادر خواندگی دوست آن دانم که گیرد دست دوست ••• در پریشان حالی و درماندگی [۵]
زیباشناسی سخن پارسی، کزازی، میرجلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۶۸، چ اول، ص ۱۶۶.
ـــ شخصی به خاقانی گفت: عنصری شاعر بسیار توانایی بود، خاقانی آن را تعریض به خود پنداشت و به قول مردم آن را به خود گرفت و در طی قطعهای فضیلت خود را بر عنصری باز نمود: به تعریض گفتی که خاقانیا ••• چه خوش داشت نظم روان عنصری بلی شاعری بود صاحب قبول ••• زممدوح صاحبقران عنصری به معشوق نیکو و ممدوح نیک ••• غزلگو شد و مدحخوان عنصری جز این طرز مدح و طراز غزل ••• نکردی ز طبع امتحان عنصری شناسد افاضل که چون من نبود ••• به مدح و غزل درفشان عنصری [۶]
بیان، شمیسا، سیروس؛ تهران، مجید و فردوس، ۱۳۷۱، چ دوم، ص ۲۴۳.
که این سحر کاری که من میکنم ••• نکردی به سحر بیان عنصری مرا شیوهی خاص و تازه است و داشت ••• همان شیوهی باستان عنصری ـــ همچنین فردی حسود و پراکندهگویی به سعدی میگوید: حماسهسرایی بر دیگران مثلا (فردوسی) ختم شده است، سعدی هم، آن را تعریضی به خود تلقی میکند و باب پنجم بوستان را به حماسه میپردازد و به قول خود به جنگ فردوسی میرود: شبی زیت فکرت همی سوختم ••• چراغ بلاغت میافروختم پراکندهگویی حدیثم شنید ••• جز احسنت گفتن طریقی ندید هم از خبث نوعی در آن درج کرد ••• که ناچار فریاد خیزد زدرد که فکرش بلیغ است و رایش بلند ••• در این شیوهی زهد و طامات و پند نه در خشت و کوپال و گرز گران ••• که این شیوه ختم است بر دیگران نداند که ما را سر جنگ نیست ••• و گرنه مجال سخن تنگ نیست توانم که تیغ زبان برکشم ••• جهانی سخن را قلم درکشم بیا تا در این شیوه چالش کنیم ••• سر خصم را سنگ بالش کنیم [۷]
بیان، شمیسا، سیروس؛ تهران، مجید و فردوس، ۱۳۷۱، چ دوم، ص ۲۴۳ و ۲۴۴.
ـــ در تاریخ سیستان آمده است که سلطانمحمود غزنوی به فردوسی گفت: «همهی شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما این میدانم که خداوند تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید! این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت. ملک محمود وزیر را گفت این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند.» مردم ایران، در مقابل تعریض بسیار حساس بودهاند و در برخی از کتابهای آداب المتعلمین آمده است که دانشجو نباید در مقابل استاد خود از استاد دیگرش ستایش کند؛ چون ممکن است استاد آن را تعریضی به خود تلقی کند. [۸]
بیان، شمیسا، سیروس؛ تهران، مجید و فردوس، ۱۳۷۱، چ دوم، ص ۲۴۳ و ۲۴۴.
۴ - پانویس
۵ - منبعپژوهشکده باقرالعلوم. ردههای این صفحه : اصطلاحات ادبی | واژه شناسی
|